رسته‌ها
فلانی ها
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 53 رای
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 53 رای
مجموعه داستانی از نویسندگان کتابناکی

روزی که جرقه انتشار این مجموعه زده شد اولین و بزرگترین هدف ، همراهی و همدلی جمعی بود که از پرتو آن داستانهایی در ژانرهای مختلف منتشر شود تا داستان نویسی معاصر را معرفی کند. از این رو با آزادی کامل در ارائه اثر و بدون سانسور کلامی و با محدودیت تعداد کلمات، فراخوانی برای انتشار مجموعه داستانهای کوتاه به داستان نویسهای سایت کتابناک داده شد که با بازخورد بسیار مثبت نویسندگان سایت مواجه شدیم که از یاریشـــان کتابی که پیش روی داریـد شکل گرفت به نام : " فلانیها ". این مجموعه تلاشی است از داستان نویسهای گم نامی که میکوشند از" فلانی " بودن به نام شناخته شوند. هرچند در بین آنان کسانی هستند که فروتنانه بار ادبی مجموعه را به دوش میکشند و افتخاری بر تارک این کتابند. توضیح اینکه پس از دریافت هر داستان و پس از بازخوانی و اصلاح اشتباهات تایپی و یا بعضا به صورت مختصر تغییر ) و نه ویراستاری به صورت نادر(، هیچ دستی به ایرادات داستان نویسی و ویراستاری آثار زده نشد! و علتش خام نگهداشتن داستانها برای عرضه – چه درست و چه غلط – بود. این بدان دلیل بود که اولا مجوز از نویسندگان محترم برای ویراستاری نداشتیم. ثانیا انتقال موارد به مولف و ارتباط با ایشان مستلزم وقت و انرژی بسیار زیادی میگردید که این امکان نیز در انتشار اولین کتاب وجود نداشت. لذا کتاب به همین صورت که میبینید در اختیار خواننده گرامی قرار گرفت.
محسن قهاری
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
125
آپلود شده توسط:
Mahsaa
Mahsaa
1392/04/23

کتاب‌های مرتبط

بچه های خدا: داستانهای کوتاه
بچه های خدا: داستانهای کوتاه
4.1 امتیاز
از 20 رای
عروس دریایی: مجموعه داستان
عروس دریایی: مجموعه داستان
4.2 امتیاز
از 5 رای
Trouble Is My Business
Trouble Is My Business
0 امتیاز
از 0 رای
The Illustrated Man
The Illustrated Man
5 امتیاز
از 3 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی فلانی ها

تعداد دیدگاه‌ها:
210
با سپاس از همه ی عزیزانی که برای گردهمایی این کتاب زحمت کشیدند . اصلا انتظار همچین کتابی رو نداشتم واقعا کتابی ست که ارزش خواندن رو حتی برای چند بار رو هم داره . من هنوز کتاب رو تموم نکردم ولی همین 4 داستان اول من رو به وجد آورده . ممنون از همه ی نویسنده هاش .8-)
با سپاس از وقتی که برای مطالعه گذاشتید
من در زندگی روزمره نیز علاقه زیادی به سادگی و شفافیت و رک و صریح بودن دارم . . . بیشتر دوستانم نیز دارای همین صفت هستند
فکر هم می کنم یکی از راههای نجات کشور داشتن همین خصوصیت است . . .
آقا "
در آسمان ، کلاغها و چند تکه ابر و دیگر هیچ . . .
داستان ساده و فهمیدنی ست . زیاد .
آنقدر که دیگر در موقعیت هایی ، گویا شخصیت ها دارند نویسنده را وادار به نوشتن میکنند .
او را اجبار میدهند که از هر کجا که آنها آن را خواستند نوشته شوند .
همین واقعه باعث میشود درختی از کلمات را ببینیم که شاخه به شاخه است و گاها حتی شاخه ها قطع میشوند .
با اینهمه اسم داستان را میتواند به خود بگیرد .
جملاتی بودند که خلاقانه بودند و بیگاه ، یاد داستان های جمال زاده میانداختند آدم را .
(((روزهای تابستان ، پسرکی دنبال جوی راه می رفت و سری می فروخت . .)))
متن این پاراگراف نمونه ی روایتی ساده و عالیست ( پسرک سری فروش ) . البته تا بردارد . . ( ابتدا و شناس کردن ) ( اوسط و تعریف و پرداخت ) ( انتها و شوک ) .
سیاوش عزیز ممنون از نگارشت .
جناب شاهی عزیز
چه خوب که دفتر فلانی ها را بعد از این همه مدت دوباره ورق می زنید
جای همه فلانی هایی که نیستند یا کم پیدا شده اند خالی!
این یاداوری هم خوشایند است و هم یک طوری ناراحت کننده
امیدوارم دوستان به خانه باز گردند تا "مثال ایوم قدیم" بنویسیم و بخوانیم و داد بزنیم بر سر همدیگر حتی و برنجیم و دوباره آشتی کنیم
که همیشه بعد از هر داد و دعوایی دوستی ها ریشه دارتر میشوند
به امید حضور دوباره دوستان قدیم در کنار نویسندگان تازه نفس کتابناکی
شاید شاید در "فلانی ها"یی دیگر!
باشد که بشود!
پاردوکس فیثاغورث "
جای سهیل عزیز خالیست اما داستانش به واقع حال خوب کن است .
به خوبی توانسته ابتدا و وسط و انتهایش را از روایت صحیح قصه در آورد .
و خیلی ساده اما زیبا جملات و کلماتش جور هم میشوند .
نیست که اینها را بخواند . ولی
اجبار خوش آیندی مرا به این کار واداشت تا بنویسم چیزی .
[quote='sinyasin']
تردید در ساعت6:57صبح""
برای کسی که مردد است، رفتن یا ماندن دردی (را) دوا نمیکند ...
.....
[/quote]
درود یاسی عزیز
این تردید لعنتی مثل خوره است! در هر ساعتی که بیاید زخمش میسوزاند و نمک و فلفل و ادویه به مقدار لازم دارد!
...
در هر صورت زحمت کشیدی و تردیدم را خواندی...خاطرات فلانیها را زنده کردی ، دوستانی که هم اکنون نیستند و دلتنگشان هستیم...
سپاس از تو عزیز گرانقدر...
.

تردید در ساعت6:57صبح""
برای کسی که مردد است، رفتن یا ماندن دردی (را) دوا نمیکند ...
مردی در تنگنای گذر از یک برزخ ، تازه میفهمد که جهان در پشت سر نگاهش نهفته و تمام فلسفه ی حیات ، در نور خورشیدی جاریست که
از تنها پنجره ی بلند و باریک اطاقش بر روی تک گلدان عریان خانه تابیدن گرفته .
اگر برود و نماند در آسفالت زشت خیابان مخلوط میشود .
اگر نرود و بماند از کجا بیاورد سهم خرج دانه ی کبوتر هایش را بدهد .
تردید و ارتداد ، دهان آدم را با بغض میبندد . باید که یکباره به دریا زد دل را . خالی باید که شد . سخت است و ناگوار . اما راحت میشی بعد از آن .
اما در مورد داستان
از دید بنده بهتر می بود که به قاعده ی یک کف دست ، پرداخت بیشتری در فرم جملات و خروج و ورود ها به روایت اصلی وقت گذارده میشد .
البته این کار با گفتن عدم ویراستاری در اول کتاب خود به خود رفع میشود .
حالا من چرا این را گفتم . نمیدانم شاید الکی خواستم اتمسفری را بتراکانم . محسن عزیز خوب بود اثرت .
[quote='sinyasin']"تن طاهر "
بعد از مدتها انگار به واحه ای پر استغناء رسیده باشی .
هوا گرم است و بیابان بزرگ و دراز اما در وجودت هیچ تشنگی نباشد .
هنوز داستان های دیگر را نخوانده ام اما به گمانم بهترینش باشد . چون بهترین من بود در چند ماه اخیر .
داستان برخلاف اینسرت شدنهای مدرن و قدیمش به کنترل و عدم از هم پاشیدگی وفادار است .
حتی در آخر که این پرش ها تند تر هم میشوند .
همچون مجنونی میماند که در کوچه ای بن بست نشسته و دارد هی در گذشته ای دور و آینده ای کدر مسخ میشود به اجبار .
از کنارش که رد میشوی میگویی دیوانه است اما وقتی به کنارش بلغزی تازه میفهمی حرف دارد .
:
.............. سحر عزیز سپیدیت مدام .[/quote]
جناب شاهی گرامی
ممنونم دعوتم رو برای خواندن "تن طاهر" پذیرفتید
خوشحالم که داستانم به مذاق شما خوش آمده
از تعابیر منحصر بفردتون مثل همیشه لذت بردم :)
سپاس
"تن طاهر "
بعد از مدتها انگار به واحه ای پر استغناء رسیده باشی .
هوا گرم است و بیابان بزرگ و دراز اما در وجودت هیچ تشنگی نباشد .
هنوز داستان های دیگر را نخوانده ام اما به گمانم بهترینش باشد . چون بهترین من بود در چند ماه اخیر .
داستان برخلاف اینسرت شدنهای مدرن و قدیمش به کنترل و عدم از هم پاشیدگی وفادار است .
حتی در آخر که این پرش ها تند تر هم میشوند .
همچون مجنونی میماند که در کوچه ای بن بست نشسته و دارد هی در گذشته ای دور و آینده ای کدر مسخ میشود به اجبار .
از کنارش که رد میشوی میگویی دیوانه است اما وقتی به کنارش بلغزی تازه میفهمی حرف دارد .
:
تن طاهر عصیان دوگانگی حرف های دخترسیت که از نگاه ها سیلی میخورد .
سعی در جمع کردن استخوان های شکسته ی خویش میکند .
زمان را تکاپو میدهد و مکان را میجهد .
تن طاهر بازگوی وجود پاکی ست که وجودش در اوقاتی به غیر ممکن بدل میشود و به نامیدی میگراید .
.......... سحر عزیز سپیدیت مدام .
فلانی ها
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک